ز رویت نه تنها جهان آفریدند
به دنبال تو کهکشان آفریدند...
در وصف تو کس، روشن و خوانا ننوشتهست
ای هر که نویسد ز تو، گویا ننوشتهست!
خدایا رحمتی در کار من کن
به لطف خود هدایت یار من کن
بعد از آن غروب تلخ، جان زخمی رباب
بیتو خو گرفته با زخمههای آفتاب
دوباره پیرهن از اشک و آه میپوشم
به یاد ماتم سرخت، سیاه میپوشم
هر دم از دامن ره، نوسفری میآمد
ولی این بار دگرگون خبری میآمد
دل سپردیم به چشم تو و حرکت کردیم
بعدِ یک عمر که ماندیم...که عادت کردیم
کارش میان معرکه بالا گرفته بود
شمشیر را به شیوهٔ مولا گرفته بود