باز جاریست خیابان به خیابان این شور
همقدم باز رسیدیم به میدان حضور
آفتابی شدی و چشمانت
آسمان آسمان درخشیدند
گفتند به من که از سفر میآیی
من منتظرم، بگو اگر میآیی
گر مرد رهی، میان خون باید رفت
از پای فتاده، سرنگون باید رفت
در خودم مانده بودم و ناگاه
تا به خود آمدم مُحرّم شد
کوچههامان پر از سیاهی بود
شهر را از عزا درآوردند
ای ز پیدایی خود بس ناپدید
جملۀ عالم تو و کس ناپدید
به نام آن که جان را نور دین داد
خرد را در خدادانی یقین داد...
به نام آن که ملکش بیزوال است
به وصفش عقلِ صاحب نطق، لال است
ای هلالی که تماشای رخت دلخواه است
هله ای ماه! خدای من و تو الله است
آمدی و دل ما بردی و رفتی ای ماه!
با تو خوش بود سحرهای «بِکَ یا الله»
یک ماه جرعه جرعه تو را یاد کردهایم
دل را به اشتیاق تو آباد کردهایم
دل زنده شود کز تو حیاتی طلبد
جان باز رهد کز تو نجاتی طلبد
رسید جمعهٔ آخر سلام قدس شریف
سلام قبلهٔ صبر و قیام، قدس شریف
حی علی الفلاح که گل کرده بعثتش
باید نماز بست نمازی به قامتش