گفتند به من که از سفر میآیی
من منتظرم، بگو اگر میآیی
کوچههامان پر از سیاهی بود
شهر را از عزا درآوردند
این جاده که بیعبور باقی مانده
راهیست که سمت نور باقی مانده
یک دفتر خون، شهادتین آوردند
از خندق و خیبر و حنین آوردند
از هالۀ انتظار، خواهد آمد
بر خورشیدی سوار خواهد آمد
کعبه اسم تو، منا اسم تو، زمزم اسم توست
ندبه اسمِ تو، شفا اسم تو، مرهم اسم توست
هر دم از دامن ره، نوسفری میآمد
ولی این بار دگرگون خبری میآمد
هرچند نفس نمانده تا برگردیم
با این دل منتظر، کجا برگردیم؟
با پای سر به سِیْر سماوات میرویم
احرام بستهایم و به میقات میرویم
حی علی الفلاح که گل کرده بعثتش
باید نماز بست نمازی به قامتش