قسمت این بود که با عشق تو پرواز کنم
و خدا خواست که بیدست و سر، آغاز کنم
بحث روز است صحبت از غم تو
سرخ مانده هنوز پرچم تو
قصد کجا کرده یل بوتراب؟
خُود و سپر بسته چرا آفتاب؟
اجازه هست کنار حرم قدم بزنم
برای شعر سرودن کمی قلم بزنم
دیدی که چگونه من شهید تو شدم
هنگام نماز، رو سفید تو شدم
کنج اتاقم از تب و تاب دعا پر است
دستانم از «کذالک» از «ربنا» پر است
زخمی شکفته، حنجرهای شعلهور شدهست
داغ قدیمی من از آن تازهتر شدهست
دل غریب من از گردش زمانه گرفت
به یاد غربت زهرا شبی بهانه گرفت
پیغمبر درد بود و همدرد نداشت
از کوفه بهجز خاطرهای سرد نداشت