عید آمده، هر کس پی کار خویش است
مینازد اگر غنی و گر درویش است
باران شده بر کویر جاری شده است
در بستر هر مسیر جاری شده است
گرچه صد داغ و هزاران غم سنگین داریم
چشم امّید به فردای فلسطین داریم
با خزان آرزو حشر بهارم کردهاند
از شکست رنگ، چون صبح آشکارم کردهاند
دیشب میان پنجرهها صحبت تو بود
حرف از دل غریب من و غیبت تو بود
آن را که ز دردِ دینش افسونی هست
در یاد حسین، داغ مدفونی هست
داشت میرفت لب چشمه سواری با دست
دشت لبریز عطش بود، عطش... اما دست...
قصد کجا کرده یل بوتراب؟
خُود و سپر بسته چرا آفتاب؟
چشمم به هیچ پنجره رغبت نمیکند
جز با ضریح پاک تو صحبت نمیکند
نورِ جان در ظلمتآبادِ بدن گم کردهام
آه از این یوسف که من در پیرهن گم کردهام
عشق تو در تمامی عالم زبانزد است
بیعشق، حال و روز زمین و زمان بد است
گفتند از شراب تو میخانهها به هم
خُمها به وقت خوردن پیمانهها به هم
پیغمبر درد بود و همدرد نداشت
از کوفه بهجز خاطرهای سرد نداشت