گر مرد رهی، میان خون باید رفت
از پای فتاده، سرنگون باید رفت
یارب به حق منزلت و جاه مصطفی
آن اشرف خلائق و خاتم به انبیا
ای ز پیدایی خود بس ناپدید
جملۀ عالم تو و کس ناپدید
به نام آن که جان را نور دین داد
خرد را در خدادانی یقین داد...
به نام آن که ملکش بیزوال است
به وصفش عقلِ صاحب نطق، لال است
فکری به حال ماهی در التهاب کن
بابا برای تشنگی من شتاب کن
این بار، بار حج خود را مختصر برداشت
آن قدر که گویا فقط بال سفر برداشت
دل زنده شود کز تو حیاتی طلبد
جان باز رهد کز تو نجاتی طلبد
«با هر قدم سمت حرم لبیک یا زینب
در عشق سر میآورم لبیک یا زینب...»