تماشا کن تکان شانهها را
حکایت کن غم پروانهها را
آوای نسیم و باد و باران
آهنگ قشنگ آبشاران
کاش تا لحظۀ مردن به دلم غم باشد
محفل اشک برای تو فراهم باشد
آنجا که دلتنگی برای شهر بیمعناست
جایی شبیه آستان گنبد خضراست
دوباره لرزش دست تو بیشتر شده است
تمام روز تو در این اتاق سر شده است
در سینه اگرچه التهابی داری
برخیز برو! که بخت نابی داری
بخواب بر سر زانوی خستهام، سر بابا
منم همان که صدا میزدیش: دختر بابا