فکر کردی که نمانده دل و... دلسوزی نیست؟
یا در این قوم به جز دغدغهٔ روزی نیست؟
در سکوتی لبالب از فریاد گوشه چشمی به آسمان دارد
یک بغل بغض و تاول و ترکش، یک بغل بغض بیکران دارد
ای صفت خاص تو واجب به ذات
بسته به تو سلسلۀ ممکنات
به کعبه رفتم و زآنجا هوای کوی تو کردم
جمال کعبه تماشا به یاد روی تو کردم...
آتشفشان زخم منم، داغ دیدهام
خاکسترم، بهار به آتش کشیدهام
سلامٌ علی آل طاها و یاسین
سلامٌ علی آل خَیرِ النَّبِیِّین
همهٔ حیثیت عالم و آدم با توست
در فرات نفسم گام بزن، دم با توست