یک روز شبیه ابرها گریانم
یک روز چنان شکوفهها خندانم
قسمت این بود که با عشق تو پرواز کنم
و خدا خواست که بیدست و سر، آغاز کنم
او غربت آفتاب را حس میکرد
در حادثه، التهاب را حس میکرد
وقت وداع فصل بهاران بگو حسین
در لحظههای بارش باران بگو حسین
شَمَمتُ ریحَکَ مِن مرقدِک، فَجَنَّ مشامی
به کاظمین رسیدم برای عرض سلامی
مهمان ضیافت خطر هیچ نداشت
آنگاه که میرفت سفر هیچ نداشت
خونین پَر و بالیم؛ خدایا! بپذیر
هرچند شکستهایم، ما را بپذیر
کنج اتاقم از تب و تاب دعا پر است
دستانم از «کذالک» از «ربنا» پر است
آیینه و آب، حاصل یاد شماست
آمیزۀ درد و داغ، همزاد شماست
بر عهد بزرگ خود وفا کرد عمو
نامرد تمام کوفیان، مرد عمو