اگر مجال گریزت به خانه هم باشد
برای اینکه نمیرد حیات، میمانی
هستی ندیده است به خود ماتم اینچنین
کی سایهای شد از سر عالم کم اینچنین؟
برای لحظۀ موعود بیقرار نبودم
چنانکه باید و شاید در انتظار نبودم
عمری به فکر مردمان شهر بودی
اما کسی حالا به فکر مادرت نیست
در راه تو مَردُمَت همه پر جَنَماند
در مکتب عشق یکبهیک همقسماند
به دست شعلههای شمع دادم دامن خود را
مگر ثابت کنم پروانهمسلک بودن خود را
هرگز نه معطل پر پروازند
نه چشم به راه فرصت اعجازند
آنسو نگران، نگاه پیغمبر بود
خورشید، رسول آه پیغمبر بود