زخم من کهنه زخم تو تازه
زخمی پنجههای بیرحمیم
از اشک، نگاه لالهگونی دارد
داغ از همه لالهها فزونی دارد
هر قدم یک پنجره از شوق واکردی به سویم
میتوانم از همین جا عطر صحنت را ببویم
سوز جگر از دل به زبان آمده بود
بابا سوی میدان، نگران آمده بود
دُرّ یتیمم و به صدف گوهرم ببین
در بحر عشق، گوهر جانپرورم ببین
لطف تو بیواسطه، دریای جودت بیکران
عالمی از فهم ابعاد وجودت ناتوان
چه سفرهای، چه كرمخانهای، چه مهمانی
چه میزبانی و چه روزیِ فراوانی
چو آفتاب رخت را غبار ابر گرفت
شکوه نام علی غربتی ستبر گرفت