اگر مجال گریزت به خانه هم باشد
برای اینکه نمیرد حیات، میمانی
آن شب زمین شکست و سراسر نیاز شد
در زیر پای مرد خدا جانماز شد
رخصت بده از داغ شقایق بنویسم
از بغض گلوگیر دقایق بنویسم
عمری به فکر مردمان شهر بودی
اما کسی حالا به فکر مادرت نیست
به دست شعلههای شمع دادم دامن خود را
مگر ثابت کنم پروانهمسلک بودن خود را
مادر سلام حال غریبت چگونه است؟
مادر بگو که رنج مصیبت چگونه است؟
این روزها پروندۀ اعمال ما هستند
شبنامههای روز و ماه و سال ما هستند
قلبی شکست و دور و برش را خدا گرفت
نقاره میزنند... مریضی شفا گرفت
سرت بر نیزه خواهد رفت در اوج پریشانی
عروجت را گواهی میدهد این سِیْر عرفانی