یک روز شبیه ابرها گریانم
یک روز چنان شکوفهها خندانم
سر میگذارد آسمان بر آستانت
غرقیم در دریای لطف بیکرانت
علی را ذاتِ ایزد میشناسد
اَحد را درکِ احمد میشناسد
در وصف تو کس، روشن و خوانا ننوشتهست
ای هر که نویسد ز تو، گویا ننوشتهست!
وقت وداع فصل بهاران بگو حسین
در لحظههای بارش باران بگو حسین
شَمَمتُ ریحَکَ مِن مرقدِک، فَجَنَّ مشامی
به کاظمین رسیدم برای عرض سلامی
پا گرفته در دلم، آتشی پنهان شده
بند بندم آتش و سینه آتشدان شده
بعد از آن غروب تلخ، جان زخمی رباب
بیتو خو گرفته با زخمههای آفتاب
دوباره پیرهن از اشک و آه میپوشم
به یاد ماتم سرخت، سیاه میپوشم
توبۀ من را شکسته اشتباه دیگری
از گناهی میروم سوی گناه دیگری
دل سپردیم به چشم تو و حرکت کردیم
بعدِ یک عمر که ماندیم...که عادت کردیم