مهمون از راه اومده شهر شده آماده
بازم امشب تو حرم غلغله و فریاده
خوشا آنان که چرخیدند در خون
خدا را ناگهان دیدند در خون
تا از دل ابر تیره بیرون نشوید
چون ماه چراغ راه گردون نشوید
بازآ که غم زمانه از دل برود
خواب از سر روزگار غافل برود
این جاده که بیعبور باقی مانده
راهیست که سمت نور باقی مانده
یک دفتر خون، شهادتین آوردند
از خندق و خیبر و حنین آوردند
بهنام او که دل را چارهساز است
به تسبیحش زمین، مُهر نماز است
صبوری به پای تو سر میگذارد
غمت داغها بر جگر میگذارد
وقتی سکوت سبز تو تفسیر میشود
چون عطرِ عشق، نام تو تکثیر میشود
هرچند ز غربتت گزند آمده بود
زخمت به روانِ دردمند آمده بود