امشب شکوه عشق جهانگیر میشود
روح لطیف عاطفه تصویر میشود
روزی که عطش به جان گلها افتاد
از جوش و خروش خویش، دریا افتاد
تو با آن خستهحالی برنگشتی
دگر از آن حوالی برنگشتی
با کلامُ اللهِ ناطق همکلام!
ای سکینه! بر کراماتت سلام!
دریا بدون ماه تلاطم نمیکند
تا نور توست، راه کسی گم نمیکند
ای مرهم زخم دل و غمخوار پدر!
هم غمخور مادری و هم یار پدر
ای رسول خدای را همدم!
در حریم رسالتش مَحرم
ميان غربت دستان مکه سر بر کرد
مُحمّد عربى، مکه را منوّر کرد
ماهی که یادگار ز پنج آفتاب بود
بر چهرهاش ز عصمت و عفت نقاب بود
ای بانویی که زنده شد عصمت به نام تو
پیک خداست حامل عرض سلام تو
ماه مولا شد حدیث طیر را با ما بخوان
در ولایش آشنا و غیر را با ما بخوان
سلام فاطمه، ای جلوۀ شکیبایی
که نور حُسن تو جان میدهد به زیبایی