امشب شکوه عشق جهانگیر میشود
روح لطیف عاطفه تصویر میشود
با کلامُ اللهِ ناطق همکلام!
ای سکینه! بر کراماتت سلام!
با یک تبسم به قناریها زبان دادی
بالی برای پر زدن تا بیکران دادی
ای مرهم زخم دل و غمخوار پدر!
هم غمخور مادری و هم یار پدر
ای بسته به دستِ تو دل پیر و جوانها
ای آنکه فرا رفتهای از شرح و بیانها
غزل عشق و آتش و خون بود که تو را شعر نینوا میکرد
و قلم در غروب دلتنگی، شرح خونین ماجرا میکرد
ماهی که یادگار ز پنج آفتاب بود
بر چهرهاش ز عصمت و عفت نقاب بود
ماه مولا شد حدیث طیر را با ما بخوان
در ولایش آشنا و غیر را با ما بخوان
سلام فاطمه، ای جلوۀ شکیبایی
که نور حُسن تو جان میدهد به زیبایی