امشب شکوه عشق جهانگیر میشود
روح لطیف عاطفه تصویر میشود
کمر بر استقامت بسته زینب
که یکدم هم ز پا ننشسته زینب
با کلامُ اللهِ ناطق همکلام!
ای سکینه! بر کراماتت سلام!
نوای کاروانت را شنیدم
دوباره سوی تو با سر دویدم
وَ قالت بنتُ خَیرِالمُرسَلینا
بِحُزنٍ اُنظُرینا یا مدینا
تو قرآن خواندی و او همزمان زد
زبانم لال هی زخم زبان زد
عقولٌ قاصرٌ عن کُنهِ مَجدِه
وَ اَنعَمنا و فَضَّلنا بِحَمدِه
خزان پژمرد باغ آرزو را
«گلی گم کردهام میجویم او را»
عطش میگفت اِشرِب... گفت حاشا
تماشا کن تماشا کن تماشا
برای خاطر طفلان نیامد
نه، ابری با لب خندان نیامد
ای مرهم زخم دل و غمخوار پدر!
هم غمخور مادری و هم یار پدر
بیاور با خودت نور خدا را
تجلیهای مصباح الهدی را
ماهی که یادگار ز پنج آفتاب بود
بر چهرهاش ز عصمت و عفت نقاب بود
ماه مولا شد حدیث طیر را با ما بخوان
در ولایش آشنا و غیر را با ما بخوان
سلام فاطمه، ای جلوۀ شکیبایی
که نور حُسن تو جان میدهد به زیبایی