امشب شکوه عشق جهانگیر میشود
روح لطیف عاطفه تصویر میشود
هر نسیمی خسته از کویت خبر میآورد
چشم تر میآورد، خونِ جگر میآورد
با کلامُ اللهِ ناطق همکلام!
ای سکینه! بر کراماتت سلام!
نه فقط سرو، در این باغِ تناور دیده
لالهها دیده ولیکن همه پرپر دیده
ای مرهم زخم دل و غمخوار پدر!
هم غمخور مادری و هم یار پدر
قرآن که کلام وحده الا هوست
آرامش جان، شفای دلها، در اوست
ماهی که یادگار ز پنج آفتاب بود
بر چهرهاش ز عصمت و عفت نقاب بود
شب، شبِ اشک و تماشاست اگر بگذارند
لحظهها با تو چه زیباست اگر بگذارند
باران ندارد ابرهای آسمانش
باران نه اما چشمهای مهربانش...
ماه مولا شد حدیث طیر را با ما بخوان
در ولایش آشنا و غیر را با ما بخوان
سلام فاطمه، ای جلوۀ شکیبایی
که نور حُسن تو جان میدهد به زیبایی