اهل ولا چو روی به سوی خدا کنند
اول به جان گمشدۀ خود دعا کنند
سجادۀ سبز من چمنزاران است
اشکم به زلالی همین باران است
هر نسیمی خسته از کویت خبر میآورد
چشم تر میآورد، خونِ جگر میآورد
غرقۀ شک! غرق باور شو که چندان دیر نیست
در شط باور شناور شو، که چندان دیر نیست
نه فقط سرو، در این باغِ تناور دیده
لالهها دیده ولیکن همه پرپر دیده
امشب تمام مُلک و مَلک در ترنم است
چون موسم دمیدن خورشید هفتم است
آورده است بوی تو را کاروان به شام
پیچیده عطر واعطشای تو در مشام
ای به بقیع آمده! هشیار باش
خفته چرا چشم تو؟ بیدار باش
شروع نامهام نامی کریم است
که بسمالله الرحمن الرحیم است
اینجا فروغ عشق و صفا موج میزند
نور خدا به صحن و سرا، موج میزند
ما حلقه اگر بر در مقصود زدیم
از بندگی حضرت معبود زدیم
چون وجود مقدس ازلی
شاهد دلربای لم یزلی
قیامت غم تو کمتر از قیامت نیست
در این بلا، منِ غمدیده را سلامت نیست
من به پابوسی تو آمدهام
شهر گلدستههای رنگارنگ
ای کوی تو، کعبۀ خلایق
طالع ز رخ تو، صبح صادق
ای نقطهٔ عطف آفرینش
روح ادب و روان بینش
بلبل چو یاد میکند از آشیانهاش
خون میچکد ز زمزمۀ عاشقانهاش
ساز غم گر ترانهای میداشت
آتش دل، زبانهای میداشت