اهل ولا چو روی به سوی خدا کنند
اول به جان گمشدۀ خود دعا کنند
غم از دیار غمزده عزم سفر نداشت
شد آسمان یتیم که دیگر قمر نداشت
غرقۀ شک! غرق باور شو که چندان دیر نیست
در شط باور شناور شو، که چندان دیر نیست
کشتی باورمان نوح ندارد بیتو
زندگی نیز دگر روح ندارد بیتو
امشب تمام مُلک و مَلک در ترنم است
چون موسم دمیدن خورشید هفتم است
دل، این دلِ تنگ، زیر این چرخ کبود
یک عمر دهان جز به شکایت نگشود
ای به بقیع آمده! هشیار باش
خفته چرا چشم تو؟ بیدار باش
تو قلّهنشین بام خوبیهایی
تنها نه نشان که نام خوبیهایی
این کیست به شوق یک نگاه آمده است
در خلوت شب به بزم آه آمده است
اینجا فروغ عشق و صفا موج میزند
نور خدا به صحن و سرا، موج میزند
ما حلقه اگر بر در مقصود زدیم
از بندگی حضرت معبود زدیم
چون وجود مقدس ازلی
شاهد دلربای لم یزلی
من به پابوسی تو آمدهام
شهر گلدستههای رنگارنگ
ای کوی تو، کعبۀ خلایق
طالع ز رخ تو، صبح صادق
ای نقطهٔ عطف آفرینش
روح ادب و روان بینش
فریاد اگرچه در تو پنهان بودهست
خورشید تکلّمت فروزان بودهست
یک روز به هیأت سحر میآید
با سوز دل و دیدهٔ تر میآید
آن روز کاظمین چو بازار شام شد
دنیا برای بار نهم بیامام شد
بلبل چو یاد میکند از آشیانهاش
خون میچکد ز زمزمۀ عاشقانهاش
ساز غم گر ترانهای میداشت
آتش دل، زبانهای میداشت