پس تو هم مثل همسرت بودی؟!
دستبسته، شکسته، زندهبهگور
قصد کجا کرده یل بوتراب؟
خُود و سپر بسته چرا آفتاب؟
وانهادهست به میدان بدنش را این بار
همره خویش نبردهست تنش را این بار
گاهگاهی به نگاهی دل ما را دریاب
جان به لب آمده از درد، خدا را، دریاب
در کربلا شد آنچه شد و کس گمان نداشت
هرگز فلک به یاد، چنین داستان نداشت
شعری به رسم هدیه... سلامی به رسم یاد
روز تولد تو سپردم به دست باد
پیغمبر درد بود و همدرد نداشت
از کوفه بهجز خاطرهای سرد نداشت