با آنکه دلم شکستۀ رنج و غم است
در راه زیارت تو، ثابتقدم است
اوقات شریف ما به تکرار گذشت
مانند همیشه کار از کار گذشت
از همه سوی جهان جلوۀ او میبینم
جلوۀ اوست جهان کز همه سو میبینم
دلم جواب بَلی میدهد صلای تو را
صلا بزن که به جان میخرم بلای تو را...
آمد عروس حجلۀ خورشید در شهود
در کوچهای نشست که سر منزل تو بود
عشق، هر روز به تکرار تو برمیخیزد
اشک، هر صبح به دیدار تو برمیخیزد
پرده برمیدارد امشب، آفتاب از نیزهها
میدمد یک آسمان خورشید ناب از نیزهها
ای در تو عیانها ونهانها همه هیچ
پندار یقینها و گمانها همه هیچ
رمضان سایۀ مهر از سرِ ما میگیرد
بال رأفت که فروداشت، فرا میگیرد
ای بر سریر ملک ازل تا ابد خدا
وصف تو از کجا و بیان من از کجا؟...
شبی نشستم و گفتم دو خط دعا بنویسم
دعا به نیت دفع قضا بلا بنویسم
مردی که دلش به وسعت دریا بود
مظلومتر از امام عاشورا بود
مجنون تو کوه را ز صحرا نشناخت
دیوانۀ عشق تو سر از پا نشناخت
ای آنکه دوای دردمندان دانی
راز دل زار مستمندان دانی
ای سرّ تو در سینۀ هر محرم راز
پیوسته درِ رحمت تو بر همه باز
بازآ بازآ هر آنچه هستی بازآ
گر کافر و گبر و بتپرستی بازآ
علی ای همای رحمت تو چه آیتی خدا را
که به ماسوا فکندی همه سایهٔ هما را
خزان نبیند بهار عمری که چون تو سروی به خانه دارد
غمین نگردد دلی که آن دل طراوتی جاودانه دارد
چشمت به پرندهها بهاری بخشید
شورِ دل تازهای، قراری بخشید
بوَد آیا که درِ صلح و صفا بگشایند
تا دری هم به مراد دل ما بگشایند