وقتی خدا بنای جهان را گذاشته
در روح تو سخاوت دریا گذاشته
موسایی و صد جلوه به هر طور کنی
هر جا گذری، حکایت از نور کنی
روز، روز نیزه و شمشیر بود
ظهر داغ خون و تیغ و تیر بود
گاهگاهی به نگاهی دل ما را دریاب
جان به لب آمده از درد، خدا را، دریاب
احساس از هفت آسمان میبارد، احساس
بوی گل سرخ است يا بوی گل ياس؟
در کربلا شد آنچه شد و کس گمان نداشت
هرگز فلک به یاد، چنین داستان نداشت
از جوار عرش سرزد آفتاب دیگری
وا شد از ابوا به روی خلق، باب دیگری...