ما شیعۀ توایم دل شادمان بده
ویران شدیم، خانۀ آبادمان بده
بخوان که اشک بریزم کمی به حال خودم
دل شکستۀ من! ای شکسته بال خودم
سکوت سرمهای سد میکند راه صدایم را
بخوان از چشمهایم قطرهقطره حرفهایم را
به زیر نمنم باران شقایقی ماندهست
کنار پنجره، گلدان عاشقی ماندهست
تویی پیداتر از پیدا نمییابیم پیدا را
چرا مانند ماهیها نمیبینیم دریا را
کابوس نیست اینکه من از خود فراریام
عینِ خودِ عذاب شده بیقراریام
گرچه خیلی چیزها میدانی از من...هیچوقت
کم نکردی لطف خود را آنی از من هیچوقت
تو آرزوی منی با تو قلب من زندهست
و با وجود تو دنیای من فروزندهست
دین را حرمیست در خراسان
دشوار تو را به محشر آسان
ای تا به قیامت علم فتح تو قائم
سلطان دو عالم، علی موسی کاظم
سلامٌ علی آل طاها و یاسین
سلامٌ علی آل خَیرِ النَّبِیِّین
در کالبد مرده دمد جان چو مسیحا
آن لب که زمینبوسی درگاه رضا کرد
مرا به ابر، به باران، به آفتاب ببخش
مرا به ماهی لرزان کنار آب ببخش
اگرچه در شب دلتنگی من صبح آهی نیست
ولی تا کوچههای شرقی «العفو» راهی نیست
باز باران است، باران حسینبنعلی
عاشقان، جان شما، جان حسینبنعلی