عالم همه مبتدا، خبر کرببلاست
انسان، قفس است و بال و پر کرببلاست
از حریم کعبه آهنگ سفر داریم ما
مقصدی بالاتر از این در نظر داریم ما
ای از شعاع نور تو تابنده آفتاب
باشد ز روی ماه تو شرمنده آفتاب
بهار آمد و عطری به هر دیار زدند
به جایجای زمین نقشی از بهار زدند
آفتابی کز تجلی بیقرینش یافتم
در فلک میجُستم اما در زمینش یافتم
مردم دهند نسبت رویت بر آفتاب
اما ز بخت خود نکند باور آفتاب
هر زمانی که شهیدی به وطن میآید
گل پرپر شده در خاطر من میآید
یک پنجره، گلدانِ فراموش شده
یک خاطره، انسانِ فراموش شده
هر دم از دامن ره، نوسفری میآمد
ولی این بار دگرگون خبری میآمد