ای رهنمای گم شدگان اِهْدِنَا الصِّراط
وی نور چشم راهروان اِهْدِنَا الصِّراط
در دل شب خبر از عالم جانم کردند
خبری آمد و از بیخبرانم کردند
عاشقی در بندگیها سربهراهم کرده است
بینیاز از بندگان، لطف الاهم کرده است
تن خاكی چه تصور ز دل و جان دارد؟
مگر این راه پر از حادثه پایان دارد؟
بر سر درِ آسمانیِ این خانه
دیدم مَلَکی نشسته چون پروانه
پرتوی از مهر رویت در جهان انداختی
آتشی در خرمن شوریدگان انداختی
ای هلالی که تماشای رخت دلخواه است
هله ای ماه! خدای من و تو الله است
آمدی و دل ما بردی و رفتی ای ماه!
با تو خوش بود سحرهای «بِکَ یا الله»
آن شب میان هالهای از ابر و دود رفت
روشنترین ستارهٔ صبح وجود رفت
هر گاه که یاس خانه را میبویم
از شعر نشان مرقدت میجویم
خم ابروی تو محراب رکوع است و سجودم
بیخيال تو نباشد نه قيامم نه قعودم
ما همه از تبار سلمانیم
با علی ماندهایم و میمانیم
تا گل به نسیم راه در میآید
از خاک بوی گیاه در میآید
یک ماه جرعه جرعه تو را یاد کردهایم
دل را به اشتیاق تو آباد کردهایم
ز هرچه غير يار اَسْتغفرالله
ز بودِ مستعار استغفرالله
رسید جمعهٔ آخر سلام قدس شریف
سلام قبلهٔ صبر و قیام، قدس شریف
یاعلیُ یاعظیمُ یاغفورُ یارحیم
ماه رحمت باز رفت و همدم حسرت شدیم