چیست این چیست که از دشت جنون میجوشد؟
گل به گل، از ردِ این قافله خون میجوشد
هان این نفس شمرده را قطع کنید
آری سر دلسپرده را قطع کنید
حوادث: آتش و، ما: خار و، غم: دود و، سرا: بیدر
از آن روزم سیه، دل تیره، لب خشک است و مژگان تر
شرط محبت است بهجز غم نداشتن
آرام جان و خاطر خرم نداشتن
بیا که شیشه قسم میدهد به عهد کهن
که توبه بشکن، اینبار هم به گردن من
تفسیر او به دست قلم نامیسّر است
در شأن او غزل ننویسیم بهتر است
اگر خدا به زمین مدینه جان میداد
و یا به آن در و دیوارها دهان میداد
بیمار کربلا، به تن از تب، توان نداشت
تاب تن از کجا، که توان بر فغان نداشت
زیر بار کینه پرپر شد ولی نفرین نکرد
در قفس ماند و کبوتر شد ولی نفرین نکرد
گفت: ای گروه! هر که ندارد هوای ما
سر گیرد و برون رود از کربلای ما...