چیست این چیست که از دشت جنون میجوشد؟
گل به گل، از ردِ این قافله خون میجوشد
چون آسمان کند کمر کینه استوار
کشتی نوح بشکند از موجۀ بحار
چه رازی از دل پاکت شنیدند؟
درون روح بیتابت چه دیدند؟
آمد عروس حجلۀ خورشید در شهود
در کوچهای نشست که سر منزل تو بود
کربلا را میسرود اینبار روی نیزهها
با دو صد ایهام معنیدار، روی نیزهها
جاری استغاثهها ای اشک!
وقت بر گونهها رها شدن است
نفسی به خون جگر زدم، که لبی به مرثیه وا کنم
به ضریحِ گمشده سر نهم، شبِ خویش وقف دعا کنم
مردی که دلش به وسعت دریا بود
مظلومتر از امام عاشورا بود
سلام ما به حسین و سفیر عطشانش
که در اطاعت جانان، گذشت از جانش
خزان نبیند بهار عمری که چون تو سروی به خانه دارد
غمین نگردد دلی که آن دل طراوتی جاودانه دارد
چشمت به پرندهها بهاری بخشید
شورِ دل تازهای، قراری بخشید