چیست این چیست که از دشت جنون میجوشد؟
گل به گل، از ردِ این قافله خون میجوشد
اول دفتر به نام خالق اکبر
آنکه سِزَد نام او در اولِ دفتر
به روزگار سیاهی که شب حصار نداشت
جهان جزیرۀ سبزی در اختیار نداشت
مستی نه از پیاله نه از خم شروع شد
از جادۀ سهشنبه شب قم شروع شد
نفسی به خون جگر زدم، که لبی به مرثیه وا کنم
به ضریحِ گمشده سر نهم، شبِ خویش وقف دعا کنم
همچون نسیم صبح و سحرگاه میرود
هرکس میان صحن حرم راه میرود
ای انتظارِ جاری ده قرن تا هنوز
بیتو غروب میشود این روزها هنوز
زن، رشک حور بود و تمنّای خود نداشت
چون آسمان نظر به بلندای خود نداشت