باز غم راه نفس بر قلب پیغمبر گرفت
باز از دریای ایمان، آسمان گوهر گرفت
ای حریمت رشک جنّات النّعیم
خطّ تو خطّ صراطالمستقیم
گفتیم آسمانی و دیدیم، برتری
گفتیم آفتابی و دیدیم، بهتری
ای آفتاب فاطمه، در شهر ری مقیم
ری طور اهل دل، تو در آن موسی کلیم
پیراهن سپید ستاره سیاه بود
تابوت شب روان و بر آن نعش ماه بود
پشت غزل شکست و قلم شد عصای او
هر جا که رفت، رفت قلم پا به پای او...
کجاست زندهدلی، کاملی، مسیحدمی
که فیض صحبتش از دل بَرَد غبارِ غمی
پیغمبر و زهرا و حیدر یک وجودند
روز ازل تصویر یک آیینه بودند
پیغمبرانه بود ظهوری که داشتی
خورشید بود جلوۀ طوری که داشتی
ای دانش و کمال و فضیلت سه بندهات
دشمن گشادهرو، ز گلستان خندهات
این خانواده آینههای خداییاند
در انتهای جادۀ بیانتهاییاند
بر عفو بیحسابت این نکتهام گواه است
گفتی که یأس از من بالاترین گناه است