میگوید از شکستن سرو تناورش
این شیرزن که مثل پدر، مثل مادرش...
هر زمانی که شهیدی به وطن میآید
گل پرپر شده در خاطر من میآید
این آفتاب مشرقی بیکسوف را
ای ماه! سجده آر و بسوزان خسوف را
با هم صدا کردند ماتمهای عالم را
وقتی جدا کردند همدمهای عالم را
مالک رسیده است به آن خیمۀ سیاه
تنها سه چار گام...نه... این گام آخر است!
به صحرا بنگرم، صحرا تو بینم
به دریا بنگرم، دریا تو بینم
دلا غافل ز سبحانی، چه حاصل؟
مطیع نفس و شیطانی، چه حاصل؟
خدایا! داد از این دل، داد از این دل
که یکدم مو نگشتُم شاد از این دل
هنوز اسیر سکوت تواند زندانها
و پایبند نگاهت دل نگهبانها
زنی شبیه خودش عاشق، زنی شبیه خودش مادر
سپرده بر صف آیینه دوباره آینهای دیگر
امام رو به رهایی عمامه روی زمین
قیامتی شد ـ بعد از اقامه ـ روی زمین
گاهی اگر با ماه صحبت کرده باشی
از ما اگر پیشش شکایت کرده باشی