بر شانۀ یارش بگذارد سر را
بردارد اگر او قدمی دیگر را
ای بستۀ تن! تدارک رفتن کن
تاریک نمان، چشم و دلی روشن کن
مسلم شهید شد وَ تو خواندی حمیده را
مرهم نهادی آن جگر داغدیده را
انگار پی نان و نوایید شما
چون مردم کوفه بیوفایید شما
هر زمانی که شهیدی به وطن میآید
گل پرپر شده در خاطر من میآید
حُر باش و ادب به زادۀ زهرا کن
خود را چو زهیر، با حیا احیا کن
زبان به مدح گشودن اگرچه آسان نیست
تو راست آن همه خوبی که جای کتمان نیست
به صحرا بنگرم، صحرا تو بینم
به دریا بنگرم، دریا تو بینم
دلا غافل ز سبحانی، چه حاصل؟
مطیع نفس و شیطانی، چه حاصل؟
خدایا! داد از این دل، داد از این دل
که یکدم مو نگشتُم شاد از این دل