باغ اعتبار یافت ز سیر کمالیات
گل درس میگرفت ز اوصاف عالیات
توفان خون ز چشم جهان جوش میزند
بر چرخ، نخل ماتمیان دوش میزند!
هنوز از تو گرم است هنگامهها
بسی آتش افتاده در جامهها
تیر كمتر بزنید از پی صیدِ بالش
چشمِ مرغانِ حرم میدود از دنبالش
دل آزاده با خدا باشد
ذکر، نسیان ماسوا باشد
خدایا به جاه خداوندیات
که بخشی مقام رضامندیات
شب بود و تاریکی طنین انداخت در دشت
سرما خروشی سهمگین انداخت در دشت
خداوندا در این دیرینه منزل
دری نشناختم غیر از در دل
هوا بهاری شوقت، هوا بهاری توست
خروش چلچله لبریز بیقراری توست
بیتاب دوست بودی و پروا نداشتی
در دل به غیر دوست تمنا نداشتی
از رفتن دل نیست خبر اهل وفا را
آن کس که تو را دید نداند سر و پا را
تو صبحِ روشنی که به خورشید رو کنی
حاشا که شام را خبر از تارِ مو کنی
سبز است باغ نافله از باغبانیات
گل کرد عطر عاطفه با مهربانیات
امشب ز فرط زمزمه غوغاست در تنور
حال و هوای نافله پیداست در تنور
به غیر تو که به تن کردهای تماشا را
ندید چشم کسی ایستاده دریا را
غرقِ حماسه است طلوعِ پگاه تو
خورشید میدمد ز تماشای ماه تو
باصفاتر ز بانگِ چلچلهای
عاشقِ واصلی و یكدلهای
لختی بیا به سایهٔ این نخلها رباب!
سخت است بیقرار نشستن در آفتاب!
کاروان، کاروان شورآور
کاروان، اشتیاق، سرتاسر
تا ابد دامنهٔ عطر بهار است اینجا
دست گلهاست که بر دامن یار است اینجا
خدایا دلی ده حقیقتشناس
زبانی سزاوار حمد و سپاس
آن شب که باغ حال و هوای دعا گرفت
هر شاخهای قنوت برای خدا گرفت