نسل حماسه، وارثان کربلا هستیم
نسلی که میگویند پایان یافت، ما هستیم
خوشا که خط عبور تو را ادامه دهیم
شعاع چشم تو را تا خدا ادامه دهیم
سبز همچون سرو حتی در زمستان ایستادم
کوهم و محکم میان باد و طوفان ایستادم
دوباره زلف تو افتاد دست شانۀ من
طنین نام تو شد شعر عاشقانۀ من
شهید کن... که شهادت حیات مردان است
ولی برای شما مرگ، خط پایان است
بشوی این گرد از آیینۀ خویش
به رغم عادت دیرینۀ خویش
قندیل و شمعدان و چراغان
آیینه و بلور و کبوتر
کی صبر چشمان صبورت سر میآید؟
کی از پس لبخندت این غم برمیآید؟
کس راز حیات او نداند گفتن
بایست زبان به کام خود بنهفتن
دگر اين دل سر ماندن ندارد
هوای در قفس خواندن ندارد
ايمان و امان و مذهبش بود نماز
در وقت عروج، مركبش بود نماز
از عمر دو روزی گذران ما را بس
یک لحظۀ وصل عاشقان ما را بس
عید است و دلم خانۀ ویرانه بیا
این خانه تکاندیم ز بیگانه بیا
ای صاحب عشق و عقل، دیوانۀ تو
حیران تو آشنا و بیگانۀ تو
کوه آهسته گام برمیداشت
پیکر آفتاب بر دوشش
خوشا از دل نَم اشکی فشاندن
به آبی آتش دل را نشاندن
جاده ماندهست و من و اين سر باقى مانده
رمقی نيست در اين پيکر باقى مانده