حرمت خاک بهشت است، تماشا دارد
جلوۀ روشنی از عالم بالا دارد
خوشا که خط عبور تو را ادامه دهیم
شعاع چشم تو را تا خدا ادامه دهیم
عطر بهار از جانب دالان میآید
دارد صدای خنده از گلدان میآید
باز هم آدینه شد، ماندهام در انتظار
چشم در راه توام، بیقرارم، بیقرار
بشوی این گرد از آیینۀ خویش
به رغم عادت دیرینۀ خویش
زینب صُغراست او؟ یا مادر کلثوم بوده؟
یا خطوط درهم تاریخ نامفهوم بوده؟
نرگس، روایتیست ز عطر بهار تو
مریم، گلیست حاکی از ایل و تبار تو
کس راز حیات او نداند گفتن
بایست زبان به کام خود بنهفتن
به دریا رسیدم پس از جستجوها
به دریای پهناور آرزوها
دگر اين دل سر ماندن ندارد
هوای در قفس خواندن ندارد
ايمان و امان و مذهبش بود نماز
در وقت عروج، مركبش بود نماز
از عمر دو روزی گذران ما را بس
یک لحظۀ وصل عاشقان ما را بس
یکی از همین روزها، ناگهان
تو میآیی از نور، از آسمان
عید است و دلم خانۀ ویرانه بیا
این خانه تکاندیم ز بیگانه بیا
ای صاحب عشق و عقل، دیوانۀ تو
حیران تو آشنا و بیگانۀ تو
نه از لباس کهنهات نه از سرت شناختم
تو را به بوی آشنای مادرت شناختم
شبی که نور زلال تو در جهان گم شد
سپیده، جامه سیه کرد و ناگهان گُم شد
خوشا از دل نَم اشکی فشاندن
به آبی آتش دل را نشاندن
بعد از آن واقعهٔ سرخ، بلا سهم تو شد
پیکر سوختهٔ کربوبلا سهم تو شد