ای رهنمای گم شدگان اِهْدِنَا الصِّراط
وی نور چشم راهروان اِهْدِنَا الصِّراط
در دل شب خبر از عالم جانم کردند
خبری آمد و از بیخبرانم کردند
عاشقی در بندگیها سربهراهم کرده است
بینیاز از بندگان، لطف الاهم کرده است
مرا مباد که با فخر همنشین باشم
غریبوار بمیرم، اگر چنین باشم
گفت: در میزنند مهمان است
گفت: آیا صدای سلمان است؟
پرتوی از مهر رویت در جهان انداختی
آتشی در خرمن شوریدگان انداختی
با حضورت ستارهها گفتند
نور در خانهٔ امام رضاست
زیر باران دوشنبه بعدازظهر
اتفاقی مقابلم رخ داد
همین که دست قلم در دوات میلرزد
به یاد مهر تو چشم فرات میلرزد
خم ابروی تو محراب رکوع است و سجودم
بیخيال تو نباشد نه قيامم نه قعودم
شب آخر هنوز یادم هست
خیمه زد عطر سیب در سنگر
یازده بار جهان گوشهٔ زندان کم نیست
کنج زندان بلا گریهٔ باران کم نیست
صدای کیست چنین دلپذیر میآید؟
کدام چشمه به این گرمسیر میآید؟
کاش من هم به لطف مذهب نور
تا مقام حضور میرفتم
ز هرچه غير يار اَسْتغفرالله
ز بودِ مستعار استغفرالله
بستهست همه پنجرهها رو به نگاهم
چندیست که گمگشتۀ در نیمۀ راهم
دارد دل و دین میبرد از شهر شمیمی
افتاده نخ چادر او دست نسیمی