آمد سحر دوباره و حال سَهَر کجاست؟
تا بلکه آبرو دهدم، چشم تَر کجاست؟
قلم به دست گرفتم که ماجرا بنویسم
غریبوار پیامی به آشنا بنویسم
ای صفای حرم یار! کجای حرمی؟
حرم از عطر تو سرشار! کجای حرمی؟
کدام جمعه، دعا مستجاب خواهد شد؟
مسیح عاطفه پا در رکاب خواهد شد
صبح فراقِ ما، شده از شام، تارتر
دل داغدار و، سینه از او داغدارتر
بیا که باغ پر از عطر دلربایی توست
نسیم، چشم به راه گرهگشایی توست
کسی که بی تو سَرِ صحبتِ جهانش نیست
تحمّل غم هجر تو، در توانش نیست
مفتاح اجابت دعایش، خواندند
سرچشمۀ رحمت خدایش، خواندند
آن یار که غائب است روی ماهش
تقواطلبیست، رسمِ خاطرخواهش
غزل عشق و آتش و خون بود که تو را شعر نینوا میکرد
و قلم در غروب دلتنگی، شرح خونین ماجرا میکرد
باز دل، چلّهنشین حرمِ راز شدهست
مرغ شب، با نفس صبح همآواز شدهست
ای دلشدگان! شاهد مقصود آمد
در پردۀ غیب آن که نهان بود آمد
آن که در سایۀ مهر تو اقامت دارد
چه غم از آتش صحرای قیامت دارد؟
مدهوشم از این عطر پراکندهٔ سیب
این است همان رایحهٔ روحفریب
به یاد دستِ قلم، تا بَرَم به دفتر، دست
به عرض عشق و ارادت، شوم قلم در دست
«چه کربلاست! که عالم به هوش میآید
هنوز نالهٔ زینب به گوش میآید»
این قافله را راحله جز عشق و وفا نیست
در سینهٔ آیینه، جز آیین صفا نیست
ای پنجمین امام که معصوم هفتمی
از ما تو را ز دور «سلامٌ علیکمی»
در کوچه بود جسم امام جوان، جواد؟
یا بام، شاخه بود و گُلش بر زمین فتاد
کسی که راه به باغ تو چون نسیم گرفتهست
صراط را ز همین راه مستقیم گرفتهست
ای از بَهار، باغ نگاهت بَهارتر
از فرش، عرش در قدمت خاکسارتر
ای فاطمه را شمیم! کی میآیی؟
جانبخشتر از نسیم! کی میآیی؟
گفت: آمد دلم به جان، گفتم
از چه؟ گفت: از غمِ زمان، گفتم