امروز که انتهای دنیای من است
آغاز تمام آرزوهای من است
با بال و پری پر از کبوتر برگشت
هم بالِ پرندههای دیگر برگشت
چه گویمت که چها کرد در نبرد، حسین؟
فقط خداست که داند چهکار کرد حسین
گفتند از شراب تو میخانهها به هم
خُمها به وقت خوردن پیمانهها به هم
یک دختر و آرزوی لبخند که نیست
یک مرد پر از کوه دماوند که نیست
با توام ای دشت بیپایان سوار ما چه شد
یکّهتاز جادههای انتظار ما چه شد
دل اگر تنگ و جان اگر خستهست
گاه گاهی اگر پریشانیم
پایان یکیست، پنجرهٔ آسمان یکیست
خورشید بین این همه رنگینکمان یکیست
زخم من کهنه زخم تو تازه
زخمی پنجههای بیرحمیم
گردباد است که سنجیده جلو میآید
به پراکندن جمع من و تو میآید
شبیه آینه هستیم در برابر هم
که نیستیم خوش از چهرهٔ مکدر هم
بگو به باد بپوشد لباس نامهبران را
به گوش قدس رساند سلام همسفران را
دست مرا گرفت شبیه برادری
گفتم سلام، گفت سلام معطری