ای حرمت قبلۀ مراد قبایل!
وی که بوَد قبله هم به سوی تو مایل
غم از دیار غمزده عزم سفر نداشت
شد آسمان یتیم که دیگر قمر نداشت
عالم همه مبتدا، خبر کرببلاست
انسان، قفس است و بال و پر کرببلاست
کشتی باورمان نوح ندارد بیتو
زندگی نیز دگر روح ندارد بیتو
یک پنجره، گلدانِ فراموش شده
یک خاطره، انسانِ فراموش شده
گل بر من و جوانى من گریه مىکند
بلبل به همزبانى من گریه مىکند
یک روز به هیأت سحر میآید
با سوز دل و دیدهٔ تر میآید
آن روز کاظمین چو بازار شام شد
دنیا برای بار نهم بیامام شد
چه سفرهای، چه كرمخانهای، چه مهمانی
چه میزبانی و چه روزیِ فراوانی