خاکیان را از فلک، امید آسایش خطاست
آسمان با این جلالت، گوی چوگان قضاست
چون آسمان کند کمر کینه استوار
کشتی نوح بشکند از موجۀ بحار
آن را که ز دردِ دینش افسونی هست
در یاد حسین، داغ مدفونی هست
روز، روز نیزه و شمشیر بود
ظهر داغ خون و تیغ و تیر بود
چه سفرهای، چه كرمخانهای، چه مهمانی
چه میزبانی و چه روزیِ فراوانی