شب در دل خویش جستجویی کردیم
در اشک دوباره شستشویی کردیم
چون کوفه که چهرهای پر از غم دارد
این سینه، دلی شکسته را کم دارد
آن مرغ که پر زند به بام و در دوست
خواهد که دهد سر به دم خنجر دوست
ای نابترین معانی واژۀ خوب
ای جوشش خون گرمتان شهر آشوب
بیا ای دل از اینجا پر بگیریم
ره کاشانۀ دیگر بگیریم
بیا به خانۀ آلالهها سری بزنیم
ز داغ با دل خود حرف دیگری بزنیم
از باغ میبرند چراغانیات کنند
تا کاج جشنهای زمستانیات کنند
در راه رسیدن به تو گیرم که بمیرم
اصلاً به تو افتاد مسیرم که بمیرم
صبح بیتو رنگ بعد از ظهر یک آدینه دارد
بیتو حتّی مهربانی حالتی از کینه دارد
مادر موسی، چو موسی را به نیل
در فکند، از گفتۀ ربَّ جلیل
گه احرام، روز عید قربان
سخن میگفت با خود کعبه، زینسان
هرکه با پاکدلان، صبح و مسایی دارد
دلش از پرتو اسرار، صفایی دارد
مستی نه از پیاله نه از خم شروع شد
از جادۀ سهشنبه شب قم شروع شد
یک کوه رشید دادهام ای مردم!
یک باغ امید دادهام ای مردم!
خوش باد دوباره یادی از جنگ شدهست
دریاچۀ خاطرات خونرنگ شدهست
پیرمردی، مفلس و برگشتهبخت
روزگاری داشت ناهموار و سخت
چشمههای خروشان تو را میشناسند
موجهای پریشان تو را میشناسند
ای که عمریست راه پیمایی
به سوی دیده هم ز دل راهیست
چون آينه، چشم خود گشودن بد نيست
گرد از دل بيچاره زدودن بد نيست