ای لحظهبهلحظه در تماشای همه
دیروزی و امروزی و فردای همه
ای کاش مرا گلایه از بخت نبود
یک لحظه خیالم از خودم تخت نبود
کسی از شعر، از توصیف از اندیشه آن سوتر
کسی از دیگران برتر کسی دیگرتر از دیگر
انتقامش را گرفت اینگونه با اعجازِ آه
آهِ او شد خطبۀ او، روز دشمن شد سیاه
از جهانی که پر از تیرگی ما و من است
میگریزم به هوایی که پر از زیستن است
فلق در سینهاش آتشفشان صبحگاهی داشت
که خونآلوده پیغام از کبوترهای چاهی داشت
در لغت معنی شبح یعنی
سایهای در خیال میآید
سالها شهر در اعماق سیاهی سخت است
روز و شب بگذرد اما به تباهی سخت است
مرا از حلقۀ غمها رها کن
مرا از بند ماتمها رها کن
گفتم از کوه بگویم قدمم میلرزد
از تو دم میزنم اما قلمم میلرزد
همیشه خاک پای همسفرهاست
سرش بر شانۀ خونینجگرهاست
مرا بنویس باران، تا ببارم
یکی از داغداران... تا ببارم
چشم همه چشمههای جوشان به خداست
باران، اثر نگاه دهقان به خداست
نه پاره پاره پاره پیکرت را
نه حتّی مشتی از خاکسترت را
با هر نفسم به یاد او افتادم
دنیا همه رفت و او نرفت از یادم