کجاست جای تو در جملۀ زمان که هنوز...
که پیشازاین؟ که هماکنون؟ که بعدازآن؟ که هنوز؟
کمر بر استقامت بسته زینب
که یکدم هم ز پا ننشسته زینب
در این سحر که سحرهای دیگری دارد
دل من از تو خبرهای دیگری دارد
بر روی نیزه ماه درخشان برای چه؟
افتاده کنج صومعه قرآن برای چه؟
ای حضرت خورشید بلاگردانت
ای ماه و ستاره عاشق و حیرانت
خورشید که بوسه بر رخ خاور زد
در سینه دلش مثل پرستو پر زد
هر کس که شود پاک سرشت از اینجاست
تعیین مسیر سرنوشت، از اینجاست
نوای کاروانت را شنیدم
دوباره سوی تو با سر دویدم
یک لحظه به فکر هستی خویش نبود
دنیاطلب و عافیتاندیش نبود
بیاور با خودت نور خدا را
تجلیهای مصباح الهدی را
از جوش مَلَک در این حرم هنگامهست
اینجاست که هر فرشته، گلگون جامهست
فکری به حال ماهی در التهاب کن
بابا برای تشنگی من شتاب کن
حُسنت، به هزار جلوه آراسته است
زیباییات از رونق مه کاسته است
چشم تو نوازشگر و مهرافروز است
در عمق نگاه تو غمی جانسوز است