ما بیتو تا دنیاست دنیایی نداریم
چون سنگ خاموشیم و غوغایی نداریم
امشب شهادتنامۀ عشاق امضا میشود
فردا ز خون عاشقان، این دشت دریا میشود
آن اسم اعظم که نشانی میدهندش
سربند یا زهراست محکمتر ببندش
میروم گاهی خراسان گاهگاهی کربلا
یکطرفشمسالشموسویکطرفشمسالضحی
یک کوچه غیرت ای قلندر تا علی ماندهست
شمشیر بردارد هر آنکس با علی ماندهست
چون که در قبلهگه راز، شب تار آیی
شمع خلوتگه محراب به پندار آیی
بیمرگ سواران شب حادثههایید
خورشیدنگاهید و در آفاق رهایید
یوسف، ای گمشده در بیسروسامانیها!
این غزلخوانیها، معرکهگردانیها
چون فاطمه مظهر خدای یکتاست
انوار خدا ز روی زهرا پیداست
بیتو یافاطمه با محنت دنیا چه کنم؟
وای، با اینهمه غم، بیکس و تنها چه کنم...
دردا که سوخت آتش دل، جسم و جان من
برخاست دود غم، دگر از دودمان من
بیزارم از آن حنجره کو زارت خواند
چون لاله عزیز بودی و خوارت خواند
سر به دریای غمها فرو میکنم
گوهر خویش را جستجو میکنم
بر لب آبم و از داغ لبت میمیرم
هر دم از غصهٔ جانسوز تو آتش گیرم
مِن الغریب نوشتی إلی الحبیب سلامی
حبیب رفت به میدان چه رفتنی چه قیامی
آمدم ای شاه پناهم بده
خط امانی ز گناهم بده
کو شب قدر که قرآن به سر از تنگدلی
هی بگویم بِعلیٍّ بِعلیٍّ بِعلی
ناله كن اى دل به عزاى على
گریه كن اى دیده براى على
پیش از تو آب معنی دریا شدن نداشت
شب مانده بود و جرأت فردا شدن نداشت
چه جمعهها که یک به یک غروب شد، نیامدی
چه بغضها که در گلو رسوب شد، نیامدی
بوی خوش میآید اینجا؛ عود و عنبر سوخته؟
یا که بیتالله را کاشانه و در سوخته؟