از زمین تا آسمان آه است میدانی چرا؟
یک قیامت گریه در راه است میدانی چرا؟
انبوه تاول بر تنت سر باز کرده
این هم نشان دیگری از سرفرازیست
دوباره لرزش دست تو بیشتر شده است
تمام روز تو در این اتاق سر شده است
سالی گذشت، باز نیامد وَ عید شد
گیسوی مادر از غم بابا سپید شد
تشنهام این رمضان تشنهتر از هر رمضانی
شب قدر آمده تا قدر دل خویش بدانی
فرق مادر شهید
با تمام مادران دیگر زمین
با گوشۀ شالت پر پروانهها را جمع کردی
گرد و غبار کاشی صحن و سرا را جمع کردی
زمین تشنه و تنپوش تیره... تنها تو
هزار قافله در اوج بیکسیها تو
من آمدم کلماتت به من زبان بدهند
زبان سادۀ رفتن به آسمان بدهند
چنان گنجشک میسایم سرم را روی ایوانت
که تا یکلحظه بالم حس کند گرمای دستانت
باید به دنبال صدایی در خودم باشم
در جستجوی کربلایی در خودم باشم
شب را خدا ز شرم نگاه تو آفرید
خورشید را ز شعلۀ آه تو آفرید
ناگاه آمدی و صدایی شنیده شد
در صور عشق، سورۀ انسان دمیده شد
افتاده بود در دل صحرا برادرش
مانند کوه، یکه و تنها، برادرش
زین روزگار، خونجگرم، سخت خونجگر
من شِکوه دارم از همه، وز خویش، بیشتر
ای چشمهایت جاری از آیات فروردین
سرشارتر از شاخههای روشنِ «والتّین»