موسایی و صد جلوه به هر طور کنی
هر جا گذری، حکایت از نور کنی
روز، روز نیزه و شمشیر بود
ظهر داغ خون و تیغ و تیر بود
وانهادهست به میدان بدنش را این بار
همره خویش نبردهست تنش را این بار
احساس از هفت آسمان میبارد، احساس
بوی گل سرخ است يا بوی گل ياس؟
از جوار عرش سرزد آفتاب دیگری
وا شد از ابوا به روی خلق، باب دیگری...