تا صبح علی بود و مناجات شَبش
در اوج دعا روح حقیقتطلبش
برخیز سحر ناله و آهی میکن
استغفاری ز هر گناهی میکن
تا نیست نگردی، رهِ هستت ندهند
این مرتبه با همتِ پستت ندهند
حاجی به طواف کعبه اندر تک و پوست
وَز سعی و طواف هرچه کردهست، نکوست
آن کس که تو را شناخت جان را چه کند؟
فرزند و عیال و خانمان را چه کند؟
در قبلهگه راز فرود آمد ماه
یا زادگه علی بود بیتالله
دل در صدف مهر علی، دل باشد
جانها به ولایش متمایل باشد
عمریست که دمبهدم علی میگویم
در حال نشاط و غم علی میگویم
نور فلک از جبین تابندۀ اوست
سرداریِ کائنات زیبندۀ اوست
دل زنده شود کز تو حیاتی طلبد
جان باز رهد کز تو نجاتی طلبد