آيينهای و برايت آه آوردم
در محضر تو دلی سياه آوردم
هرکه راه گفتگو در پردهٔ اسرار یافت
چون کلیم از «لَن تَرانی» لذت دیدار یافت
بر عفو بیحسابت این نکتهام گواه است
گفتی که یأس از من بالاترین گناه است
ای ریخته نسیم تو گلهای یاد را
سرمست کرده نفحهٔ یاد تو باد را
آنچنان کز رفتن گل خار میماند به جا
از جوانی حسرت بسیار میماند به جا
دلبستگىست مادر هر ماتمى كه هست
مىزايد از تعلق ما، هر غمى كه هست
صفای اشک به دلهای بیشرر ندهند
به شمع تا نکشد شعله، چشم تر ندهند
افسوس که ایام شریف رمضان رفت
سی عید به یک مرتبه از دست جهان رفت
گر زنده دلی مرام تکریم بگیر
ور مرده دلی مجلس ترحیم بگیر
در هيچ پرده نيست، نباشد نوای تو
عالم پر است از تو و خالیست جای تو
همّت ای جان که دل از بند هوا بگشاییم
بال و پر سوی سعادت چو هما بگشاییم
از دور به من گوشۀ چشمی بفکن
نزدیک به خویش ساز و کن دور ز «من»
دلِ آگاه ز تن فکر رهايی دارد
از رفيقی که گران است جدايی دارد
روشن از روی تو آفاق جهان میبينم
عالم از جاذبهات در هيجان میبينم
برخیز که راه رفته را برگردیم
با عشق به آغوش خدا برگردیم
تا چند عمر در هوس و آرزو رود
ای کاش این نفس که بر آمد فرو رود
شمیم اهل نظر را به هر کسی ندهند
صفای وقت سحر را به هر کسی ندهند
چه شب است یا رب امشب كه شكسته قلب یاران
چه شبى كه فیض و رحمت، رسد از خدا چو باران
باز روگرداندم از تو، باز رو دادی به من
با همه بیآبرویی آبرو دادی به من
اگر وطن به مقام رضا توانی کرد
غبار حادثه را توتیا توانی کرد