با ظلم بجنگ، حرف مظلوم این است
راهی که حسین کرده معلوم این است
داشت میرفت لب چشمه سواری با دست
دشت لبریز عطش بود، عطش... اما دست...
ای دلنگران که چشمهایت بر در...
شرمنده که امروز به یادت کمتر...
با دشمن خویشیم شب و روز به جنگ
او با دم تیغ آمده، ما با دل تنگ
گفتم به گل عارض تو کار ندارد؛
دیدم که حیایی شررِ نار ندارد
برخیز که راه رفته را برگردیم
با عشق به آغوش خدا برگردیم