با فرق شکسته، دل خون، چهرۀ زرد
از مسجد کوفه باز میگردد مرد
موعود خدا، مرد خطر میخواهد
آری سفر عشق، جگر میخواهد
دلی برای سپردن به آن دیار نداشت
برای لحظۀ رفتن دلش قرار نداشت
مصحف نوری و در واژه و معنا تازه
وحی آیات تو هر لحظه و هرجا تازه
گریه بود اولین صدا، آری!
روز اول که چشم وا کردیم
ای در دلم محبت تو! هست و نیستم!
هستی تویی بدون تو من هیچ نیستم
گفتیم وقت شادی و وقت عزا، حسین
تنها دلیل گریه و لبخند ما حسین
کاش تا لحظۀ مردن به دلم غم باشد
محفل اشک برای تو فراهم باشد
چقدر ریخته هر گوشه و کنار، غم اینجا
نشسته روی دو زانو امام، هر قدم اینجا
بر من بتاب و جان مرا غرق نور کن
از مشرق دلم به نگاهی ظهور کن
قسم به ساحتِ شعری که خورده است به نامم
قسم به عطر غریبی که میرسد به مشامم
این صورت سپید، به سرخی اگر رسید
کارم ز اشک با تو به خونِ جگر رسید
هستی ندیده است به خود ماتم اینچنین
کی سایهای شد از سر عالم کم اینچنین؟
هر سال، ماجرای تو و سوگواریات
عهدیست با خدای تو و خون جاریات
از بدر، از خیبر علی را میشناسند
یاران پیغمبر علی را میشناسند
شبی ابری شدم سجاده را با بغض وا کردم
به باران زلال چشمهایم اقتدا کردم
بىسر و سامان توام يا حسين
دست به دامان توام يا حسين